إیاک نعبد

موقع نمازش که می شد، فرشته چپ و راست، عزا می گرفتند که چه کنند؛

 «إیاک نعبد» را جزء حرفهای خوبش بنویسند یا جزء دروغهایش...

برگرفته شده از:وبلاگ تنها نیستم ...خدایی دارم

بـــار الها...


بـــار الها

تـــو نادیده می ‌گیری

مــــن هم نادیده می گیرم

                      تـــو خطاهایـم را

                                  مـــن عطاهایـت را...

فریاد سکوت

دکتر شریعتی










زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نيست           در حق ما هر چه گويد جای هيچ اکراه نيست


تا چه بازی رخ نمايد بيدقی خواهيم راند         عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نيست

چيست اين سقف بلند ساده بسيارنقش       زين معما هيچ دانا در جهان آگاه نيست

صاحب ديوان ما گويی نمی‌داند حساب          کاندر اين طغرا نشان حسبه لله نيست

بر در ميخانه رفتن کار يک رنگان بود               خودفروشان را به کوی می فروشان راه نيست

بنده پير خراباتم که لطفش دايم است            ور نه لطف شيخ و زاهد گاه هست و گاه نيست

« نت سکوت »­­­


درین شروع فاجعه ،

درین زمانه غریب ؛

عجب نمایشی شده

نمایش گل و فریب .

یکی به ساز روزگار ،

یکی به ضرب زندگی .

یکی سکون گزیده و

یکی دگر دوندگی .

یکی بزرگ همچو شاه

یکی به عشق بندگی ؛

یکی همیشه مهربان

یکی پی برندگی .

یکی به سیم آخر و یکی به سیم سُل زده .

به خط حامل زمین

نُتی به مرگ زل زده .

تو مهر و مه، تو ابر و باد

نُت و طنین و امتداد ؛

خدا به صورتت ببین، چه روحی از ترانه داد .

به پای خود مرا ببین ،

نُتم، ولی نُت سکوت ؛

شبم، شبی پر امتداد ؛

رخم چو طرحی از مداد .

زمین، زمان، شعور و شعر ،

همیشه در نگاه توست ؛

به خط حامل زمین، به سان تو نُتی نرست .

بیا بشین کنار من ؛

ز ما، جهان جوان شود

کنار تو نُت سکوت ،

ببین ترانه خوان شود .

منبع :http://www.faryaadnaame.blogfa.com/

درد من ، تنهایی نیست

بلکه درد ملتی است

که گدایی را قناعت

بی عرضگی را صبر

و با تبسمی بر لب

این حماقت را حکمت خداوند می دانند.

روزی که امیر کبیر گریه کرد!






در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند.

   
اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود
   
هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند.
   
 شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سی‌صد و سی نفر آبله کوبیده‌اند
       
در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
   
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.
   
این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند.
  
میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
   
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند .

شعری از دکتر شریعتی و سخنان زیبا

             نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاك

 

اندامم چه خواهد ساخت ،


ولی بسیار مشتاقم ،

ادامه نوشته